کرمان رصد - اطلاعات /متن پیش رو در اطلاعات منتشر شده و بازنشرش در آخرین خبر به معنای تاییدش نیست
چندسالیست- میگویند- در مملکت، یک دکل نفتی گم شده؛ که قاعدتا خیلی بلندتر از یک مداد مدرسهایست! نه کسی صحتش را تأیید میکند که به حسابش برسند؛ نه کسی سُقمش را ثابت میکند، که دیگر کسی بیحساب تهمت نزند؛ همینجور در بین زمین و هوا معلّق!
محمدعلی فیاضبخش| 21 آبان، پنجاهودومین سالگرد رحلت استاد رضا روزبه، از پیشتازان تعلیم و تربیت نوین در بستر دین بود.
من همچون دیگر همکلاسیهایم جز دوسال و دوماه را با بو و حضور روزبه سر نکردم ؛ اما من و لابد همهی دیگر هممدرسهایها، همه عمر از این خمار مستی سر برنتوانیم تافت؛ که گویی هنوز ما نبودیم و مِهر او بر جانمان مُهر شده بود.
صبح سهشنبه 21 آبان 1352 با خاطری ناشاد، از عصر دیروزش به خانه شدهبودیم و زین روی، آن صبحگاه که به مدرسه در شدیم، انتظاری غمانگیز را میبردیم و بردیم.
دالان ورودی مدرسه پاهامان را سست کرد. آن روبهرو بر تارک دیوار جنوبی، پارچهای سیاه آویختهبودند، که: إذا مات العالم..... و بانگ قرآن از درون مدرسه نداگر مرگی سترگ بود: بالأخره استاد از پای افتاد.
از فردای رحلت روزبه، کمی و کاستیهای معرفت ما به او، در کلام و گفتار علّامهی بزرگ، علیاصغر کرباسچیان (ره)، جبران میشد، که تا آخر عمرش ذکر روزبه از دهانش نیفتاد.
در این سالهای ششدهگانهی عمرم فراوان از شرح حال بزرگان و نامآوران علم و دین خواندهام؛ اما آن مختصردیده از روزبه و آن فراوان در فراوان شنیده از او، گویی دریایی را میمانَد در برابر قطرههایی.
مهندس[….]-که معلم شیمی بود و استاد راهنمای دوازدهمیها- برایم میگفت:«روزی در دفتر مدرسه با استاد روزبه مشغول بالا و پایینکردن برنامهی هفتگی بودیم. مینوشتیم و پاک میکردیم. نوکمداد به انتها رسید. بیرون دفتر درآمدم و از اولین دانشآموزی که میگذشت پرسیدم: مدادتراش داری؟ به فوریت رفت و برگشت و مدادتراشی داد و تراشیدم و برگشتم و روزبه همه را شاهد بود. پیش از ادامهی کار پرسید: این پسر چندساله بود؟ گفتم: چطور مگر؟ گفت: اگر به سن تکلیف نرسیده، مالک اموالش نیست؛ این مدادِ تراشخورده ،محل احتیاط است! به ایشان گفتم: آقا! پسرک کلاس نهماست؛ رسیده!».
چندسالیست- میگویند- در مملکت، یک دکل نفتی گم شده؛ که قاعدتا خیلی بلندتر از یک مداد مدرسهایست! نه کسی صحتش را تأیید میکند که به حسابش برسند؛ نه کسی سُقمش را ثابت میکند، که دیگر کسی بیحساب تهمت نزند؛ همینجور در بین زمین و هوا معلّق!
...اما روزبه، مدادِ تراشیده را در دستش معلّق نگاه داشت، تا از بلوغ سنّی شاگرد مدرسه مطمئن شود.
خب! چرا عاشقش نباشم؟ عشق را دیگر با چه بهانهای میتوان یافت!؟
بازار ![]()