ما هم بنده خدا هستیم
مقالات
بزرگنمايي:
کرمان رصد - شرق /متن پیش رو در شرق منتشر شده و بازنشرش در آخرین خبر به معنای تاییدش نیست
اتوبوس، پشت اتوبوس، آدم میآورد. از بین شیشههای دودی آن مشخص است که بیشترشان از ازدحام جمعیت بر روی زمین نشستهاند، یکی لباس کارگری به تن دارد و دیگری دمپایی آبی که مشخص است هرکدام را بدون آمادگی قبلی داخل این ماشین جای دادهاند. بیشترشان پرده اتوبوس را کنار زدهاند تا شاید آشنایی مقابل «اردوگاه مراقبتی شهدای عسگرآباد» ببینند. با هر اتوبوسی که از راه میرسد، منتظران که عمدتا از خانوادههای مهاجران افغانستانیاند، جلو میروند تا شاید چهره عزیزی را که منتظرش هستند، در این اتوبوس ببینند. درِ سبز اردوگاه باز میشود، اتوبوس بهسرعت داخل میرود و در آهنی روی این جمعیت با ضرب محکمی بسته میشود. بعد از چند دقیقه اتوبوس دیگری میآید و این ماجرا دوباره تکرار میشود. تابش عمود آفتاب، همه خانوادهها را به سایههای کوچک کنار دیوارها سوق داده، در دست هرکدام چند تکه کاغذ است؛ مدارکی که گواهی میدهد طبق قانون مجرم نیستند و نباید برای خروج از کشور دستگیر میشدند. در بین تمام این منتظران هرازگاه جوانی از در اردوگاه بیرون میآید، روی دست هرکدام با خودکار آبی عددی نوشته شده، 13، 25 یا هشت که نشان میدهد هویت آنها در این مدت به جای نام و نام خانوادگی همین اعداد بوده است. هرکدام از آدمهایی که آزاد میشوند، چند روز یا چند ساعت قبل بازداشت بودهاند و با نشاندادن پاسپورت یا برگه آمایش رهایشان کردند. بین آنهایی که داخل اردوگاه هستند، تعدادی هم باید رد مرز شوند.
رد مرز با جیب خالی
چشمان منتظری دارند، کارمند یا همان نگهبان مرکز بازگشت، باید اسامی را اعلام کند تا مشخص شود کدام عضو خانواده رد مرز میشود یا آزاد خواهد شد؛ از نوجوانهای 14، 15ساله تا پیرمردهایی که بیماری جسمشان را فرتوت کرده است. این مکانها اردوگاه شهدای عسگرآباد و مرکز بازگشت امام رضا در حاشیه شهر تهران هستند؛ جایی که امکان دارد آدمها تا چند روز بعد از دستگیری، در شرایطی بسیار سخت، حتی امکان ارتباط با خانواده را نداشته باشند. بین آنها بسیاری پاسپورت و برگه آمایش دارند و حالا اعضای خانواده در تلاشاند مدارک را برای آزادی عزیزشان به کارمندان این مراکز برسانند. برخی دیگر از دستگیرشدهها هم برگه خروج دارند و قرار بود در تاریخ مشخصی با خانواده راهی افغانستان شوند، اما حین کار، خرید یا تردد در خیابان بازداشت شدند و حالا باید بدون برنامه، خانه و زندگی را رها کنند و رد مرز شوند. در این شلوغی خانوادههایی هم هستند که عمدتا بدون دریافت پول پیش خانههای اجارهای و جمعکردن اسباب و اثاثیه، تنها با یک چمدان، ناچارند راهی افغانستان شوند. افراد دیگری هم به چشم میخورند که با برگه سرشماری منتظر رد مرزند؛ برگهای که تا یک سال پیش، حضورشان در ایران را قانونی میکرد و حالا پس از موج اخراجها دیگر اعتباری ندارد. با این حال هر فردی برای رد مرز باید سهمیلیونو 300 هزار تومان پرداخت کند تا با اتوبوس به مرز فرستاده شود، هرچند که خودروهای شخصی هم مقابل مرکز بازگشت صف کشیدهاند و بین چهار تا شش میلیون تومان برای هر نفر به مقصد مشهد کرایه دریافت میکنند؛ کرایههایی که در توان بیشتر این خانوادهها نیست. بسیاری از کارشناسان به این شیوه اخراج افغانستانیها انتقاد دارند. «مریم رحیمی»، پژوهشگر حوزه مهاجرت، هم یکی از آنهاست. او این روند را بیبرنامه و غیرانسانی میداند و تأکید دارد که نهفقط از نظر اخلاقی، بلکه برای حفظ کرامت انسانی در کل جامعه، این شیوه باید متوقف شود. بسیاری از صبح زود راهی «اردوگاه مراقبتی شهدای عسگرآباد» شدهاند. تیزی این آفتاب تابستانی را به جان خریدهاند تا شاید نشانی از اعضای خانوادههایشان پیدا کنند. آنها افغانستانیهای ساکن تهران هستند که فقط یک تماس یا پیام از عضو خانواده خود دریافت کردهاند، که به آنها خبر دستگیریشان را اطلاع دادهاند و حضورشان در اردوگاه عسگرآباد. بعد از آن گوشیهایشان خاموش شده و کارمندان این مجموعه هم جواب درستی به خانوادهها ندادهاند. تعدادی در روز تاسوعا و عاشورا دستگیر شدند و خانوادهها تا چند ساعت و حتی چند روز از آنها بیخبر بودند که بعد از تماس کوتاهی، تمام مدارک را در دست گرفتند و راهی جادههای بیرون از شهر شدند تا به این اردوگاه برسند. داخل سالن کوچکی از این اردوگاه، دو باجه کوچک با شیشههای بلند دیده میشود که صف زنان و مردان را از هم جدا کرده، با این حال، تنها یک نفر پشت شیشه نشسته تا جوابگوی این تعداد خانواده باشد. بین جمعیتی که یا به دنبال نشانی از اعضای خانوادهاش است یا مدارکی برای آزادی آورده، بر روی تابلوی طلاییرنگ نوشته شده: «ورود افراد ایرانی اکیدا ممنوع». زن جوانی که برای پیداکردن پسرش در این شلوغی مستأصل به نظر میرسد، با خندهای میگوید: «هیچ ایرانی اینجا نمیآید». روی صندلیهای این سالن گرم، افغانستانیها در نژادهای مختلف کنار هم نشستهاند، یکی مادر است و سعی دارد کودکش را بر روی همین یک تکه جا بخواباند، دیگری پیرزن یا مردی میانسال است که چند کاغذ و پوشهای از مدارک در بغل گرفته است. در این شلوغی، صدای کارمند پشت شیشه مرتب به گوش میرسد که با فریاد، میخواهد همه در سالن ساکت باشند و از جلوی باجه دور شوند.
بیخبری از افغانستانیهای داخل اردوگاه
انگشتان به رنگ حنایش را جلوی صورت میگیرد، آفتاب به صورت جوانش چین انداخته و از ساعتها انتظار در این کنج دیوار خسته شده است. پسرش را پنج روز قبل وقتی که در اطراف حرم شاه عبدالعظیم شهرری بوده، گرفتهاند. بعد از چند روز بیخبری دیشب حدود ساعت 9 شب با شمارهای ناشناس با او تماس گرفت و گفت که در اردوگاه است. مادر حالا نگران است، فرزندش بدون خداحافظی و هیچ وسیلهای از مرز خارج شود: «کسی که به ما درست توضیح نمیدهد بفهمیم پسرم رد مرز میشود یا نه. حداقل بگذارند به او پول و لباس بدهیم. حتی نمیدانم در این چند روز غذای درست و حسابی دادهاند یا نه. هرچند که بیشتر کسانی که آزاد میشوند، میگویند غذایی نمیدهند». چند زن دیگر هم در سایه درختی بیجان کنار هم جمع شدهاند؛ هرکدام پدر، برادر، همسر یا فرزندی در داخل اردوگاه دارد. جوانترها سعی دارند از حجم نگرانی بقیه کم کنند و در حال توضیح هستند که اگر کسی پاسپورت داشته باشد، آزاد خواهد شد. یکی از آنها که دختری با جثه کوچک است، برای پیگیری کارهای برادرش آمده که روز عاشورا دستگیر شده است: «برادرم کارت آمایش دارد، حتی از اداره امور اتباع استعلام گرفتند که مدرک دارد ولی هنوز آزاد نشده. هیچ راه ارتباطی هم با هم نداریم تا بفهمم آن داخل چه خبر است. یک بار که تماس گرفت، گفت: با یک گوشی نوکیا ساده توانسته زنگ بزند و همه گوشیها را همان اول میگیرند». شدت آفتاب تیرماه بیشتر شده و جمعیت جلوی در اردوگاه هم کم و زیاد میشود. بعضی بعد از ساعتها انتظار برای پیداکردن اعضای خانواده خود، راهی مرکز بازگشت امام رضا در حوالی شهرری میشوند که افغانستانیها را مستقیم به مرز میبرد. «با ما بدرفتاری میکنند و برخورد فیزیکی دارند». این روایت مشابه را بیشترشان تأیید میکنند. زنی که هفته قبل یکی از اقوامش همینجا در اردوگاه بوده، توضیح میدهد: حرفهایش هنوز تمام نشده که زن دیگری آنها را با روایتی از همسایه خود که همینجا بوده و با او برخورد فیزیکی شده، تکمیل میکند. جوان دیگری جلوتر میآید و شروع به صحبت میکند. دختری دیگر از یک خانواده پنج نفری که همه برگه خروج گرفته بودند و حالا پدرش دستگیر شده، از برخورد با برادر 14سالهاش میگوید که هفته قبل دستگیر و رد مرز شده است: «برادرم را حین کار گرفتند، با دمپایی او را به این اردوگاه آوردند و همین شکلی به افغانستان میرود. پشت تلفن گریه میکرد و میگفت؛ مامان من را با شلنگ کتک میزدند. هرچه میگفتم ما برگه خروج گرفتیم و قرار است با خانواده برویم. ما هم میگفتیم اشکال ندارد، اینطوری مرد میشوی. چه چیز میتوانستیم به او بگوییم؟ من که دانشجو هستم و اینجا میمانم ولی مادر و پدرم خودشان میخواستند به افغانستان برگردند که برادرم به این شکل تنها رفت و پدرم هم دستگیر شده است. اصلا معلوم نیست با وجود طالبان چطور بتوان زندگی کرد. ما نگران تحصیل خواهرم هستیم، تا کلاس نهم درس خوانده و نمیدانیم میتواند ادامه درسش را در افغانستان بخواند یا نه». در این گفتوگو، چند جوان دیگر هم به بحث اضافه میشوند. یکی از آنها دختر جوانی است که موهای روی شقیقههایش آرایش خاصی به چهرهاش داده، برای پیگیری وضعیت برادر 17سالهاش به اینجا آمده و در چند ماه گذشته به دلیل دستگیری اعضای خانواده بارها راهی این اردوگاه شده است. از دستگیری پدربزرگش میگوید که ماه قبل اینجا بوده: «اینجا خیلی بد است، نه غذایی، نه آبی. پدربزرگم که آزاد شد، یک ساعت بعد در خانه تمام کرد و مرد. معلوم نیست در چه شرایطی بوده که بدنش ضعیف شده بود».
بیخبری از دستگیرشدهها
جلوی در اردوگاه فقط یک سوپرمارکت به چشم میخورد که آب معدنی و چند مدل کیک و نوشیدنی تنها اجناسش برای فروش است. با صدای بلندی خطاب به آدمهایی که جلوی در مغازه نشستهاند، میگوید: «کسی اینجا ننشیند». جمعیت از جلوی در مغازه عقبتر میرود. بین آنها پیرزنی است که با گوشه روسری قهوهایرنگش خیسی دور چشمانش را پاک میکند. بعد از یک هفته بیخبری از پسرش، ساعت دو بامداد با او تماس میگیرد و توضیح میدهد که در این مدت او را به همین اردوگاه آوردهاند ولی حالا کارمندان میگویند چنین نامی در بین دستگیرشدهها نیست. خودش از رفتوآمد چندباره به داخل سالن خسته شده، نام پسرش را چند نفر کف دستشان نوشتهاند تا به کسانی که آزاد میشوند، نشانی او را بدهند، ولی هیچکس اسم و فامیل او را نمیشناسد. پسر نوجوانی که روی ساق دستش عدد 13 نوشته شده، رو به پیرزن میگوید: «من همین الان بیرون آمدم ولی این نام را نمیشناسم. کاش گوشی همراهی داشتی تا عکسی نشان میدادی، اینطور شاید میتوانستم کمکت کنم». داخل سالن هم مملو از روایت آدمهایی است که هرکدام رنجی مشابه را به دوش میکشند. مثل پیرزنی که همسر ناشنوایش را دستگیر کردند و مدارکش داخل اردوگاه گم شده و حالا باید رد مرز شود. خانوادهای دو هفته دیگر قرار بود با برگه خروج به افغانستان برگردند و حالا پدر خانواده دستگیر شده و مادر باردار با دو دختر خردسال مانده که نمیداند بدون همسرش چطور خانه و زندگی را جمع کند و راهی افغانستان شود. روی صندلی مقابل او هم پدری نشسته که سالها با پاسپورت در ایران زندگی کرده و حالا برای پیگیری کار پسر 16سالهاش باید مدارکش را تحویل دهد. در این شلوغی، دختر دیگری هم از نامزدش میگوید که وقتی مسافر یکی از تاکسیهای اینترنتی بوده، او را دستگیر میکنند و یک روز کامل از او بیخبر بودند؛ حتی پشتیبانی این پلتفرم هم جواب درستی به آنها نداده که در کدام جاده و منطقه او را از ماشین پیاده کردهاند. در آخر، با تماس کوتاهی از داخل اردوگاه متوجه میشوند اینجا آمده است. بین سروصداهای مختلف، صدای مادری به گوش میرسد که کیسه داروهای پسرش را آورده تا به او برسانند، اما کارمند باجه که ماسک پهنی به صورت دارد، با صدای بلند تکرار میکند: «گفتم ایمان محمدی اینجا نیست». مادر جمعیت را پس میزند تا خودش را جلوی باجه برساند و با لرزشی در صدا میپرسد: «پس کجاست؟ خودش تماس گرفت و گفت عسگرآباد است. رد مرزش کردید؟ مشکل اعصاب دارد، باید دارو مصرف کند. من چه کار کنم؟» اما صدایش در بین دیگر صداها گم میشود و کارمند اردوگاه با همان تن صدا میگوید: «من نمیدانم. اینجا نیست». کیسه داروها را بغل میگیرد و به کناری میرود. صبح دیروز وقتی برای پیداکردن پسرش جلوی در ایستاده بود، از جوانی که تازه آزاد شده، خبر تشنج یک نفر را در اردوگاه شنیده و حالا نگران است نکند پسر خودش باشد. در این شلوغی، هر چند دقیقه اتوبوسی به داخل اردوگاه در رفتوآمد است که یا آدمهایی را وارد میکند یا آنها را برای رد مرز به مرکز بازگشت امام رضا میفرستد که برخی از آنها، عزیزان همین افرادی هستند که برای آزادیشان به تکاپو افتادهاند. بسیاری، بعد از پیدانکردن عزیز خود راهی این مرکز میشوند؛ جایی اطراف شهرری که با خودروی شخصی بیش از یک ساعت با اردوگاه فاصله دارد.
رفتن بدون خداحافظی
صف طولانی از اتوبوس در بزرگراه امام رضا ترافیک نیمهسنگینی ایجاد کرده است. بیش از 15 اتوبوس، یکییکی از در آهنی وارد مرکز بازگشت امام رضا میشوند، مسافر سوار میکنند و به مقصد مرز افغانستان حرکت میکنند. جلوی در دیگر هم آدمها با چمدان و ساکهای کوچک و بزرگ پشت هم ایستادهاند. آنها منتظرند تا از ورودی مرکز داخل بروند. عدهای قصد رفتن دارند و تعدادی دیگر، وسایل، دستههایی از پول نقد و کیسه لباس دستگیرشدهها را آوردهاند تا قبل از رد مرز به آنها تحویل دهند. در بین آنها اما چهرههایی دیده میشود که چند ساعت قبل جلوی اردوگاه شهدای عسگرآباد پیگیر آزادی اعضای خانواده خود بودند. نگهبانی با باتوم جلوی در ایستاده و یکییکی آدمها را به داخل راه میدهد؛ آنها باید از گیتی عبور کنند و سوار اتوبوسهای داخل مرکز شوند. هر گوشه، زنان و مردان، تنها یا با خانواده منتظرند. داستان افغانستانیهای مقابل مرکز بازگشت، همان داستان آدمهایی است که جلوی اردوگاه شهدای عسگرآباد ایستاده بودند. همه در یک جمله، منتظرانی هستند که سرنوشتی نامعلوم دارند. شبیه به زن میانسالی که روسری سرمهایاش را محکم روی سرش گره زده و هر طرف که میرود، دو دختر خردسال با قدمهای کوتاه همراهش میروند؛ آنها نوههای او هستند که صبح امروز پدرشان دستگیر شده است. قرار بود تا هفته آینده با برگه خروج، خانوادگی به افغانستان بروند، اما پدر با تن بیمار در همین چند روز باقیمانده سر ساختمان میرفته که از همانجا او را به مرکز بازگشت میآورند. این زن میانسان اشک میریزد و با چهرهای درهم توضیح میدهد: «دخترم در کلینیک دندانپزشکی بود که به او خبر دادیم همسرش را گرفتند. دامادم بیمار است، پاسپورت دارد، همین الان دخترم داخل رفته تا مدارکش را تحویل دهد، ولی همه اینجا میگویند اگر مدارک را دیر برسانیم شاید رد مرز شود. اگر رد مرز شود دخترم و بچههایش چطور بروند؟ میترسم مدارکش را پاره کنند». آرام نمیگیرد، با پاهای لنگان مرتب از طرفی به طرف دیگر میرود و دستانش را به هم میساید، بعد از چند دقیقه انتظار دخترش با چهرهای باز که نشان از خیال آسوده او دارد، بیرون میآید و خبر میدهد که مدارک را تحویل داده: «مدارک همسرم را دادم، میگویند امروز یا فردا آزاد میشود». نگاههای نگران هرکدام از افراد جلوی در، روایتی ناگفته دارد. دو مرد دقایقی است که در سکوت فقط به در بزرگ آهنی خیره شدهاند که برای پیداکردن برادر جوانشان از صبح زود به اینجا آمدهاند. کنار آنها خانوادهای بر روی سکوهای سیمانی با چند چمدان نشسته، پسر 17ساله آنها دستگیر شده و منتظرند اگر آزاد نشود، آنها هم سوار این اتوبوسها شوند و بروند. خطوط روی صورت پدر خانواده، با تابش آفتاب بیشتر شده است. دختر و پسر کوچکش را از روی پاهایش بلند میکند و شروع به صحبت میکند: «پسرم اصلا افغانستان را نمیشناسد. آنجا فامیل داریم و اگر رد مرز شود، ما هم میرویم. همه برگه خروج گرفته بودیم، قرار بود پول پیش خانه را بگیریم و بعد برویم. همه وسایلی که میخواهیم با خود ببریم همین چند ساک و چمدانی است که با خود آوردهایم. خانه را تمیز کردیم و فقط وسایل مهم را برداشتیم». در بین آدمهای این صف طولانی که در نوبت هستند، مرد میانسالی که ایرانی است، کیفدستی، کیسهای لباس و پول در دست دارد؛ روز قبل کارگرش را دستگیر کردهاند، کارگر تماس گرفته تا وسایل مورد نیازش را به دستش برسانند و به افغانستان برود.
مرد با بیحوصلگی توضیح میدهد: «این پسر را تازه گرفتهاند، وسایل و مقداری پول را که پیش من داشت آوردهام تا به دستش برسانم». در بین جمعیت زن جوانی با چادر مشکی تسبیح به دست گرفته، زیر لب ذکر میگوید و اشکهای صورتش را با دست پاک میکند؛ نگران پسر نوجوانش است که امروز دستگیر شده و قرار است رد مرز شود. با صدای لرزان چند جمله میگوید و دوباره زیر آفتاب راه میرود و به ذکر گفتنش ادامه میدهد: «رفتند داخل کارخانه در محله فیروزآباد و پسرم را بردند. اگر رد مرز شود، نمیدانم چه کنم. کجا برود؟ کجا را میشناسد؟ چند فامیل دور داریم و باید به آنها بگویم که پسرم میآید. خانواده ما 58 سال است که در ایران زندگی میکنند، ما همه بنده خدا هستیم، این حق ما نیست، اینجا را کشور خودمان میدانستیم». چند متر دورتر از این جمعیت، چمدانی به درخت تکیه داده شده و روی آن پتوی صورتی بچگانهای پهن است. این وسایل مختصر یک خانواده چهارنفری است که قصد کردند خودشان به افغانستان بازگردند. زن جوان که مادر دختری دوساله و پسری نوجوان است، توضیح میدهد: «هر روز میترسم همسر و پسرم از خانه بیرون بروند، دستگیر شوند و دیگر بازنگردند. همه خانه و اسبابش را رها کردیم. حتی پول پیش خانه را نگرفتیم. فقط میخواهم به افغانستان برگردیم. به اینجا آمدیم تا همسرم تشکیل پرونده دهد و برویم. تمام طول روز ترس دارم و نمیخواهم این شرایط را تحمل کنم». روایتهای ناگفته در بین این آدمها بسیار است؛ از آدمهایی که مدرک قانونی داشتند ولی دستگیر شدند، تا آنها که از تاریخ تمدید مدرکشان گذشته یا اصلا مدرکی ندارند. حالا منتظرند سوار اتوبوس شوند و راهی جایی شوند که به امید زندگی بهتر ترکش کرده بودند.
خطر شکلگیری نژادپرستی اجتماعی
این شکل اخراج و رد مرز مهاجران افغانستانی به باور بسیاری علاوه بر اینکه قانونی نیست، اخلاقی هم به شمار نمیرود؛ رفتاری که در آینده تبعات بسیاری دارد. مریم رحیمی، پژوهشگر حوزه مهاجرت، در تحلیل سیاستهای مهاجرتی ایران به روندی اشاره میکند که در چهار دهه گذشته، مهاجران، بهویژه افغانها در موقعیتی تعلیقشده و ناپایدار نگه داشته شدهاند؛ بدون آنکه نه حقوق پایدار داشته باشند و نه چشماندازی برای تثبیت وضعیتشان. او تأکید میکند که نگاه حاکم بر سیاستگذاری مهاجرت در ایران، نگاهی میهمانمحور است؛ گویی مهاجران فقط تا زمانی که به نیروی کار آنها نیاز است مجاز به ماندن هستند و در اولین فرصت میتوان آنها را به شکلی کاملا غیرشخصی و عددی، از کشور خارج کرد. رحیمی، وضعیت فعلی مهاجران افغان را نهصرفا نتیجه یک بحران سیاسی یا اقتصادی، بلکه محصول سالها سیاستگذاری ناکارآمد و بیتوجه به حق و هویت انسانی میداند. او میگوید: پس از تسلط دوباره طالبان، امکان دریافت کارت آمایش و دیگر مدارک قانونی برای بسیاری از مهاجران افغان مسدود شد و تنها گزینه آنها برگههای سرشماری شد؛ اسنادی که برای شناسایی و ساماندهی مورد استفاده قرار میگیرد، اما حالا نخستین گروهی که اخراج میشوند، افرادی با همین مدارک هستند. او نسبت به یک گفتمان خطرناک هشدار میدهد: «وقتی از انسانها با عدد حرف میزنیم، مثل اینکه دو میلیون نفر باید بازگردانده شوند، آنها را از فردیت خالی میکنیم. دیگر مهم نیست چه کسی بچه دارد، چه کسی سالها در ایران زندگی کرده، یا اصلا وطن دیگری نمیشناسد. آنگاه اخراج دیگر یک تصمیم اداری نیست، یک فاجعه انسانی است». او از شکلگیری نوعی نژادپرستی اجتماعی سخن میگوید که «در خیابان هم میتوان اثرش را دید؛ از تهدید مهاجران در کوچه و خیابان تا خشونت مستقیم و بیمحابا». به گفته او: «نهادهای دولتی با طرح اخراج جمعی و بدون بررسی پروندههای فردی، بر آتش این وضعیت دامن زدهاند. حتی کسانی که با پاسپورت در ایران زندگی میکنند یا متولد ایران هستند، دیگر از تهدید اخراج در امان نیستند. این مسیر فقط متوجه جامعه مهاجر نیست؛ وقتی یک گروه را با این شدت طرد میکنیم، در حال ساختن یک خشونت بالقوه علیه گروههای دیگر هم هستیم. امروز مهاجر، فردا بلوچ، پسفردا دیگران و هیچ گروهی از این منطق در امان نمیماند». این پژوهشگر خواهان توقف فوری این روند اخراجهای بیبرنامه و غیرانسانی است و از جامعه مدنی میخواهد که مطالبهگر حقوق پایهای برای همه کسانی باشد که در این خاک زندگی کردهاند: «نهفقط از نظر اخلاقی، بلکه برای حفظ کرامت انسانی در کل جامعه، باید این روند متوقف شود».
بازار ![]()
-
شنبه ۲۱ تير ۱۴۰۴ - ۲۱:۰۱:۳۴
-
۸ بازديد
-

-
کرمان رصد
لینک کوتاه:
https://www.kermanrasad.ir/Fa/News/735360/