کرمان رصد - محمدرضا پهلوی با برگزاری جشنهای پرخرج 2500 ساله شاهنشاهی در تخت جمشید، تلاش میکرد تداوم تاریخی سلطنت در ایران را از دوران هخامنشیان تا زمانه خود به نمایش بگذارد.

به گزارش خبرگزاری صدا و سیما ؛ در مهرماه 1350، محمدرضا شاه پهلوی با برگزاری جشنهای پرخرج 2500 ساله شاهنشاهی در تخت جمشید، تلاش کرد تداوم تاریخی سلطنت در ایران را از دوران کوروش پادشاه هخامنشی تا زمانه خود به نمایش بگذارد. این رویداد که با حضور رهبران جهانی، مجالس اشرافی و تشریفات باشکوه همراه بود، در نگاه اول نماد قدرت بلامنازع نظام سلطنتی به نظر میرسید. اما تحلیل تاریخی نشان میدهد که این جشنها نه بازتاب قدرت واقعی، بلکه نمایشی برای پوشاندن شکافهای عمیق سیاسی، اقتصادی و اجتماعی بود.
ایده برگزاری این جشنها در اواخر دهه 30 مطرح شد، اما عدم آمادگی و مشکلات اقتصادی دولت سبب شد با چند سال تاخیر در 20 مهرماه 1350 برگزار گردد. علی رغم صرف میلیونها دلار هزینه، ایرانیها هیچ بهرهای از این جشنها نداشتند؛ همه چیز از پاریس آورده شده بود. هواپیماها مدام بین تهران و پاریس در پرواز بودند. موسسه ژانسن، ساخت اردوگاه مجللی که محل اقامت سران کشورها بود و ماکسیم رستوران مشهور فرانسوی هم وظیفه پذیرایی را بر عهده داشت. همه چیز با سلیقه طراحان و مجریان اروپایی به بهترین شکل ممکن فراهم شده و چشمان همه میهمانان را خیره کرده بود؛ اما این نمایش درخشان، تنها یک روی سکه بود.

در پشت این پرده طلایی و بر روی دیگر سکه، ایران با چالشهای عمیقی دست به گریبان بود. حدود نیمی از جمعیت کشور در فقر مطلق بودند، میزان دسترسی به امکانات زیرساختی و رفاهی نظیر آب سالم، برق، جاده و مراکز آموزشی و بهداشتی به شدت پایین بود و شکاف طبقاتی به سرعت در حال گسترش بود. پرفسور جیمز بیل که یک سال قبل از برپایی جشن به ایران سفر کرده بود، در کتاب شیر و عقاب، درباره فقر روستاهای استان فارس (محل برگزاری جشنهای دو هزار و پانصد ساله) مینویسد: «در سال 1970 از ایران بازدید کردم و شاهد فقر مرگبار در روستاهای استان فارس بودم. دوبار با چشم خود دیدم که کودکان گرسنه، علف و ریشه بوتههای مزارع نزدیک روستای خود را میخوردند».
همه اینها در حالی بود که اقتصاد کشور به شدت به نفت وابسته بود و نفت خام بیش از 90 درصد صادرات کشور را در بر میگرفت. حتی قدرت نظامی که رژیم پهلوی به آن میبالید نیز درون زا و نشأت یافته از فناوری داخلی نبود، بلکه قدرتی عاریهای به شمار میرفت که به صورت کامل وابسته به بلوک غرب به ویژه آمریکا بود.
بنابراین این تناقض میان نمایش قدرت و ثروت با واقعیتهای اجتماعی، خشم عمومی را برانگیخته بود. نه تنها افکار عمومی در داخل کشور به خشم در آمده بود، در خارج از کشور نیز این موضوع دستمایهای برای سرزنش، تمسخر و یا تحقیر رژیم پهلوی قرار گرفت. روزنامه دیلی رکورد در واکنش به این مراسم نوشت: «دربار ایران امروز یکی از پرتجملترین و پرخرجترین دربارهای جهان است. شگفتانگیز است در کشوری که فقر در هر جای آن به چشم میخورد، زمامداران آن به خود اجازه میدهند، اینچنین بیپروا میلیاردها ریال خرج برپا کردن خیمه و خرگاه کنند و یا گرانترین رستوران جهان ماکسیم را به خدمت بگیرند. شهرت آشپزهای ایرانی از مرز و بوم این کشور گذشته است. هیچ خارجی نیست که یکبار غذای ایرانی را چشیده باشد و با تحسین از آن یاد نکند. پس چرا میلیونها دلار به رستوران ماکسیم پول دادند که حتی سالاد گوجه فرنگی را از فرانسه وارد کند؟! آیا در ایران گوجه فرنگی نمیروید؟!».
روزنامه لوموند نیز این جشنها را برای مردم ایران غم انگیز و اندوه بار توصیف کرده و نوشت: «صدها نفر و به گفته برخیها هزاران نفر برای مدت جشنها توقیف و زندانی شدهاند و یا در معرض اقامت اجباری قرار گرفتند. دانشگاهها و مدارس متوسطه تعطیل شدند تا به هنگام جشنها اعتصاب نکنند. تمام وزارتخانهها و تمام بناهای دولتی و تعداد بسیاری از شخصیتها تحت حفاظت نیروهای انتظامی واقع گردیدند. والدین و خویشاوندان جوانان رزمندهای که پنهان شدهاند و یا به عملیات پارتیزانی پیوستهاند، به عنوان گروگان - تکرار میکنیم - به عنوان گروگان بازداشت شدند».
نشریه اومانیته ارگان حزب کمونیست فرانسه نیز در مطلبی انتقادی بیان داشت: «دو هزار و پانصد سالگی ایران امسال با زرق و برق بسیار در آغاز پاییز جشن گرفته خواهد شد، درحالی که بین ایران و کورش شاهنشاه آن زمان و ایران امروز که نفت آن کمپانیهای خارجی را غنیتر میکند و فقر و فلاکت تودههای مردم سخت هولناک، غیرانسانی و بیاننشدنی است، هیچچیز مشترکی جز نام وجود ندارد».
واکنشهای منفی تنها به مواضع رسانهها ختم نمیشد؛ بلکه شماری از شخصیتهای سیاسی کشورهای هم پیمان پهلوی هم اظهار تاسف کرده بودند. به عنوان نمونه جورج بال، معاون وزارت خارجه آمریکا این جشنها را منظرهای پوچ و زننده خوانده و گفته بود فرزند یک قزاق در کشوری فقیر مانند یک امپراتور جشن برپا کرده است.

رژیم پهلوی در مقابل این انتقادات مقاومت کرده و آنها را ناشی از حسادت و دشمنی دانسته و معتقد بود این جشنها به شناساندن ایران به جهانیان و رشد صنعت گردشگری کمک کرده است؛ اما آمارها این موضوع را تایید نمیکرد. نکته حائز اهمیت این بود که در این جشنها بیش از آنکه ایران معرفی شود، رژیم سلطنتی آن معرفی شد و مهمترین بخش مراسمات نیز رژه سربازان از دوران باستان تا زمان محمد رضا پهلوی بود. حتی تاریخ ایران نیز گزینش شده بوده و به قول ویلیام شوکراس «شاه در تخت جمشید، تاریخ ایران را به میل خود تغییر شکل داد». او از بین هفت تا ده هزار سال تمدن ایران، تنها 2500 سال از آن به تصویر کشیده میشد. بهره مهمانان از آداب و رسوم زیبا و فرهنگ مادی و معنوی ایرانیان نیز تنها تماشای دستههای رقص با لباسهای محلی و بستههای خاویار اعلای دریای مازندران بود. حتی بر سر میزهای پذیرایی هم غذاهای رنگارنگ و خوش طعم ایرانی جای خود را به دستپخت سرآشپز فرانسوی داده بودند؛ بنابراین به نظر میرسد این سخن که جشنهای 2500 ساله ابزاری برای معرفی ایران به جهانیان است، ادعایی بیش نبود.
تاریخ نگاران معتقدند این جشنها تنها نمایشی برای قدرت شاه بود. ویلیام شوکراس در کتاب آخرین سفر شاه در این باب نوشت: تخت جمشید نمایشی بود که در ضمن آن رویاها و بلندپروازیهای شاه آشکار بود. او در بخشی دیگر از کتاب هم گفته بود این جشنها نشانه آغازِ پایان کار دودمان پهلوی بود؛ چرا که از دیدگاه او این جشنها یک حس اعتماد به نفس کاذب به شاه داده بود که کم کم تبدیل به یک غرور غیر واقعی بود. شوکراس معتقد بود این جشنها نه فقط پیروزی بلکه تا اندازهای شکست بود؛ زیرا در بسیاری از موارد واقعیتها با تصورات شاه تطبیق نمیکرد.
محمد رضا پهلوی در این نمایش قدرت حتی به فرهنگ دینی مردم خود نیز بی اعتنا بود. او بخش بزرگی از تاریخ ایران را نادیده گرفته بود. پهلوی دوم بدون توجه به ریشههای پایدار اسلام در قلوب ایرانیان، در صدد تمرکز بر باستان گرایی و نادیده گرفتن فرهنگ اسلامی بود؛ چیزی که بعدها در مسائلی دیگر مانند تغییر تقویم از مبدأ هجری به شاهنشاهی نیز به وضوح دیده شد. مردم ایران با ریشههای تاریخی خود و میراث کهن تمدن ایرانی نه تنها بیگانه نبودند بلکه با آن انس داشتند، اما آنها حتی به تاریخ کهن خود نیز از دریچه اسلام نگاه میکردند و برای آنها روی بر تافتن از سنتهای اسلامی قابل پذیرش نبود.در عین حال شاه و دولت مثل همیشه دچار خطای محاسباتی بودند. آنها درک صحیحی از خشم مردم نداشتند. دولت در شعارهای تبلیغاتی خود تخت جمشید را مرکز ثقل جهان میخواند و درباریانی، چون اسدالله علم نیز در مصاحبههای خود با قیافهای حق به جانب اعلام میکردند اگر پول هم نداشتیم، مردم ایران باید لحاف و تشک هایشان را میفروختند و این جشن را برگزار میکردیم.
همه اینها رفتارها و گفتارها همچون آتشی در زیر خاکستر بود که به زودی شعله ور شده و پهلوی را در کام خود فرو میبرد. شاه به خود تلقین میکرد وارث معنوی کوروش و شاهان مقتدر تاریخ است، اما آیندهای نزدیک نشان داد اینها خیالی بیش نیست.

رژیم پهلوی به جای پرداختن به ریشههای نارضایتی عمومی، در جشنهای 2500 ساله به نمایش مصنوعی قدرت روی آورد. این جشنها نه تنها مردم را با حکومت آشتی نداد، بلکه به نمادی از خودبینی رژیم، فساد مالی و بیاعتنایی به خواست مردم تبدیل شد. سقوط سریع شاه تنها هفت سال پس از این رویداد، گواه روشنی بر این ادعاست که شکوه و عظمت ساختگی، هرگز جایگزین قدرت ناشی از حمایت مردمی نمیشود و رژیمی که به جای استحکام پایههای مقبولیت مردمی، به نمایش ظاهری تکیه میکند، محکوم به زوال است.
نویسنده و پژوهشگر: عباس کریمیان