کرمان رصد - اطلاعات /متن پیش رو در اطلاعات منتشر شده و بازنشرش در آخرین خبر به معنای تاییدش نیست
امشب، در این شب زیبا و بامسمای یلدا باید که بر گرد بزرگان و بزرگترهای خانواده گرد آییم و از آنها بخواهیم که از تجربهها و دانستههای خود برای ما سخن بازگویند. وقت برای تماشای تلویزیونها و شنیدن رادیوها و چت کردن با گوشیها و پرسه در فضای مجازی بسیار است.
رضا رفیع| دو قدم مانده که پاییز به یغما برود
این همه رنگ ِ قشنگ از کف ِ دنیا برود
هرکه معشوق برانگیخت، گوارایش باد...
دل ِ تنها به چه شوقی پی ِ یلدا برود؟
گله ها را بگذار!
ناله ها را بس کن!
روزگار من و تو گوش ندارد که چنین شِکوه کنی!
زندگی چشم ندارد که ببیند رخ دلتنگِ تو را...
فرصتی نیست که صرف گله وناله شود!
تا بجنبیم، تمام است تمام!
مهر دیدی که به برهم زدن چشم گذشت...
یاهمین سال جدید!
بازکم مانده به عید!
این شتاب عمراست...
من وتو باورمان نیست که نیست!
زندگی گاه به کام است و بس است؛
زندگی گاه به نام است و کم است؛
زندگی گاه به دام است و غم است؛
چه به کام و چه به نام و چه به دام...
زندگی معرکه همت ماست... زندگی میگذرد...
زندگی گاه به نان است و کفایت بکند؛
زندگی گاه به جان است و جنایت بکند؛
زندگی گاه به آن است و رعایت بکند؛
چه به نان و چه به جان و چه به آن...
زندگی صحنه بی تابی ماست... زندگی میگذرد...
زندگی گاه به راز است و ملامت بدهد؛
زندگی گاه به ساز است و سلامت بدهد؛
زندگی گاه به ناز است و علامت بدهد؛
چه به راز و چه به ساز و چه به ناز....
زندگی لحظه بیداری ماست... زندگی می گذرد...
باری، امروز آخرین روز پائیز است. دو قدم مانده که این فصل به یغما برود. فصل شاعرانه ای که خزان نام دارد، اما بهار شاعران است. رنگارنگی پائیز، دل هر انسان لطیفی را می برد؛ چه رسد که اهل شعر و احساس و عرفان هم باشد. چنان که حضرت لسان الغیب را به وجد و شهود می آورد و سرمست تماشا می شد:
مراد دل ز تماشای باغ عالم چیست؟
به دست مردم چشم از رخ تو گل چیدن
امشب که طولانیترین شب سال است، از قدیمالایام و از عهد باستان، شب چله(چله بزرگ) یا شب یلدا نام داشته که از کهنترین آیینها و رسمهای اجداد آریایی ما به حساب میآمده است و حتی دیرینتر از آئین نوروز. برای برپایی سنت باستانی این شب و برپاداشت آن، نخست باید از فلسفه شکلگیری این رسم کهن و نگاه ایرانیان باستان به مفهوم و معنای شب یلدا اطلاع داشته باشیم که لذت درک آن دوچندان گردد.
شب در فرهنگ آریایی، نماد تاریکی، جهل، ناامیدی، بیداد و ستمگری است و چهره اهریمنی دارد و در نهایت محکوم به زوال است؛ اما روز نماد روشنایی، رشد، تکامل، پیشرفت، امید، مهربانی و عشقورزی است و چهره اهورایی دارد و پاینده و جاویدانه است یا به عبارت دیگر ازلی و ابدی است.
پس با این حساب، شب یلدا به اعتبار شبش نمیتواند مبارک باشد. بنابراین باید سراغ فلسفه تجلیل از شب یلدا رفت، چون دانسته تجلیلکردن به مراتب بهتر از ندانسته تجلیلکردن است.
یلدا، یک واژه سریانی است که تولد و زایش معنا میدهد و مراد از آن زایش دوباره مهر (خورشید) است. در فارسی واژه بومی و پرمفهوم «چله» را به عنوان معادل «یلدا» داریم.
شب یلدا نیز بلندترین شب سال و در حقیقت اوج نبرد تاریکی و روشنایی، ظلمت و نور، اَشونان و دُروَندان، حق و باطل، نیروی مثبت و نیروی منفی یا به عبارت دیگر، نبرد نهایی اهریمن و اهورامزدا در طی سال است.
شب، نهایت تلاش خودش را میکند تا سیطره خویش را همچنان حفظ کند و گلیم روشنایی را در هم بپیچد. به همین دلیل این شب در باور آریاییان، نحسترین شب سال است. آریاییان برای اینکه با این شب نحس به مبارزه برخاسته باشند، این شب را با برافروختن آتش و شمع و فانوس، روشن نگه میداشتند و به جشن و شادی میپرداختند، تا با پخش این انرژی مثبت از خویش به پیروزی اهورامزدا بر اهریمن و روشنایی بر تاریکی کمک کرده باشند.
آنها در این شب که میتواند «شب عاشفان بیدل» هم باشد؛ در منازل خود سفره یلدایی پهن کرده و با میوههای تر و خشک، و با نقل و نبات، و شعر و شور، و قصّهگویی و سرگرمی به استقبال تولد دوباره خورشید میرفتند و این شب را تا صبح بیدار مینشستند تا زایش خورشید را به چشم خویش ببینند. مولانا جلالالدین محمد بلخی این مفهوم را در یک بیت زیبا چنین بیان کردهاست:
نه شبم نه شبپرستم که حدیث خواب گویم
چو غلام آفتابم، همه زآفتاب گویم
و سرانجام پس از یک شب طولانی، مهر دوباره زاده شده و جهان را روشن میکند و آریاییان این اتفاق خجسته را که شکست تاریکی و پیروزی روشنایی باشد، به هم خجستهباد میگفتند. استاد سخن سعدی حکیم با اشاره به همین فانی و رفتنی بودن این ظلمت به ظاهر طولانی میگوید:
باد آسایش گیتی نزند بر دل ریش
صبح صادق ندمد تا شب یلدا نرود
یک زیبایی دیگر فلسفه شب یلدا، مجتمع بودن و گرد هم آمدن اعضای خانواده بر گرد بزرگان قوم است.
پدر بزرگها و مادربزرگها در این شب برای بچهها و نوههای خود قصهها و افسانهها باز میگفتند و از شاهنامه جاودان و رباعیّات حکیم عمرخیّام و دیوان حافظ و سعدی و مولانای ماندگار، شعرها میخواندند تا از این رهگذر، به سهم خود، نقشی بسزا و بخردانه در انتقال فرهنگ و ادبیات و آئینهای کهن این سرزمین پر شکوه با سابقه تمدنی افزون بر هزاران سال خورشیدی، به نسل آینده و اخلاف خود داشته باشند. دیار پر افتخار آرش پرور و کاوه آفرینی که استاد شاهنامه پژوه، جناب دکتر میرجلال الدین کزازی با استناد به سخنی زیبا از حضرت زرتشت که فرموده است: «ایران بهترین بومی است که مزدا آفریده است»؛ چنین به ایرانی بودن خود افتخار میکند که: «این گفته را من بسیار خوش میدارم. هر زمان که آن را بر زبان میرانم، موی بر تنم افراخته میشود. هزاران بار سر برافراختهام که ایرانیام. باری دیگر بر خود مینازم و سر بر میافرازم.».
ایرانیان را از همان عهد باستان، سنت های شادی آور و درعین حال، شعور آفرینی بوده است که هر کدام شان فلسفه خاص و زیبای خود را داشته که شب یلدا و جشن سده، از کهن ترین این آیین های دراز دامن است.
و بر ماست که این آیین های دیرین را پاس بداریم و در بازگویی فلسفه تاریخی و اجتماعی شکل گیری آنها همتی مضاعف به خرج دهیم. اکنون در ازدحام و هجوم بی در و پیکر امواج و رسانه های بیگانه با تمدن کهن ایران، بیش از هر زمان دیگر نیاز به بازنگری در این مراسم و رسوم باستانی و آریایی و انتقال صحیح آن به نسل معروف به «نسل زد» است، تا با درک درست تاریخ و تمدن باشکوه خویش، رمز و راز مانایی و ماندگاری این سرزمین سرفراز را بداند و در مواجهه با هر فرهنگ نامتجانس و ناهمگونی رنگ نبازد و آنچه خود دارد را از بیگانه تمنا نکند.
امشب، در این شب زیبا و بامسمای یلدا باید که بر گرد بزرگان و بزرگترهای خانواده گرد آییم و از آنها بخواهیم که از تجربهها و دانستههای خود برای ما سخن بازگویند. وقت برای تماشای تلویزیونها (این به قول بعضیها: آدامس چشم!) و شنیدن رادیوها و چت کردن با گوشیها و پرسه زدن در فضای مجازیِ گاه به زردی گراییده بسیار است؛ اما پدر بزرگ و مادربزرگ، اما پدر و مادر، همیشه نیستند. پس پاس بداریم مقام و موقعیت آنها را و قدر بدانیم همین دقیقهای را که امشب از شبهای قبل خود بلندتر و طولانیتر است. زندگی با همه درازدامنی اش کوتاه است؛ و گاه در حکم یک چشم برهم زدن!.... حواسمان نباشد، مثل ابر میگذرد.
زندگی آتشگهی دیرینه پابرجاست
گر بیفروزیش، رقص شعله اش در هر کران پیداست
ورنه خاموش است و خاموشی گناه ماست....
بازار ![]()
اگر فلسفه دورهمی شب یلدا و لذت و حکمت و قیمت نشستن پای صحبتها و نقل تجربیات موفق یا شکست خوردهی بزرگان خانواده و قوم و خویش را بدانیم، از همان ابتدای شب، هم تلویزیون و ماهواره کذایی را در نطفه خاموش میکنیم، هم دهان رادیو را میبندیم، هم گوشیهای تلفن همراه را کناری میگذاریم و هم حتی همین روزنامه را که اکنون در دست شماست، به سویی مینهیم!....اصلاً ما هیچ، ما نگاه!.... بگذارید در این شب یلدا تفأل زنیم به دیوان خواجه شیراز. هرچه ایشان گفت؛ همان!.... میفرمایند:
فرصت شمار صحبت کز این دو راهه منزل
چون بگذریم، دیگر نتوان به هم رسیدن
ممکن است زمانی به خود آییم که تلویزیون هست و رادیو هست و روزنامه هست و گوشیهای تلفن هست و فضای مجازی هست و...... همه چیزهای دیگرِ مجازی هست؛ اما آن چیز حقیقی دیگر نیست. آن گوهر نابی که دیگر از صدف کون و مکان خارج شده است، و تا انتهای زندگیمان دیگر در دسترس نیست و با هر صدای ساز نی و نوای محزون نایی، سرگشته و دلداده در کوچههای پر پیچ و خم خاطرات ریز و درشت زندگی، دنبال یک لحظه بودن با او باشیم؛ حتی به قدر یک دقیقه که چرخ گردون به شب یلدا بیفزاید.......
شبی که آواز نی تو شنیدم/چو آهوی تشنه پی تو دویدم/نشانه ای از نی و نغمه ندیدم/تو ای پری کجایی/که رخ
نمی نمایی/از آن بهشت پنهان/دری نمی گشایی/......../در این شب یلدا ز پی ات پویم/به خواب و بیداری سخنت گویم/.....تو ای پری کجایی/ که رخ نمی نمایی......