کرمان رصد - فارس / رزمنده دفاع مقدس گفت: شیفته امام خمینی شدم، تمام داراییام را فروختم و به فرموده امام خمینی برای جهاد اکبر لبیک گفتم و وارد جهاد سازندگی شدم.
حملونقل در دوران دفاع مقدس اهمیت ویژهای داشت. این نقش کلیدی در کمکرسانی و امدادرسانی به رزمندگان در شرایط جنگ، غیرقابلانکار است. رانندگان با جانودل خود به میدان میآمدند و در سختترین شرایط، وظیفه خود را انجام میدادند.
امروز با کسی مصاحبه میکنیم که در این عرصه نقش مهمی ایفا کرده است. او راننده بود و در امدادرسانی دو امدادگر با او شهید شدند و پیکرشان مفقود است. این مرد در مسیرهای ناهموار و خطرناک، با تمام وجود تلاش کرده تا آب و غذا به رزمندگان برساند. در ادامه، به بررسی تجربیات و چالشهای او در این دوران خواهیم پرداخت.
وی در معرفی خود اظهار کرد: علییار شهابینژاد متولد 1329 فرزند دهنو دهسالار هستم و از سال 61 در شهر بافت زندگی میکنم و بهعنوان راننده در جبههها حضور داشتم. شیفته امام خمینی شدم، تمام گوسفند و تراکتور و همه داراییام را فروختم و به فرموده امام خمینی برای جهاد اکبر لبیک گفتم و وارد جهاد سازندگی شدم. جنگ که شروع شد بر اساس وظیفه که داشتیم عازم جبهه شدیم و در جنگ بیشتر راننده آمبولانس بود و در نقلیه فعالیت داشتم.
بازار


آبرسانی در شب
وی بیان کرد: مدتی راننده تانکر آب بودم که به قرارگاه آبرسانی میکردم یک روز غروب دو نفر با لندکروز آمدند پیش فرمانده که یک تانکر آب به ما بدهید و فرمانده من را با یک نفر دیگر فرستاد که آب به آنها برسانیم. از مکانی که ما آب را باید میبردیم چیزی نگفتند، و وقتی رسیدم دیدم بالای کوهی است و تعجب کردیم چرا چیزی نگفتند که با ماشین بهتر و قویتر میآمدیم و پیاده با چراغقوه به سمت بالا کوه رفتیم. از دستشان عصبی شدم که چرا مسیر را توضیح ندادند و نمیخواستم بیایم، ماشین مناسب نبود و گفتند دیگر توضیح ندادهایم، یک کاری برای ما انجام بده.
این رزمنده دوران دفاع مقدس در ادامه سخنان خود گفت که چند نفر با ما دو نفر از شدت تشنگی برای نوشیدن آب از کوه پایین آمدند. من تحتتأثیر قرار گرفتم و با خود گفتم یا حضرت عباس من کارهای نیستم و همهکاره خودت هستی، میخواهم مثل خودت سقا باشم و کمک کن که تانکر آب به بالای کوه برسد. با 3 صلوات ماشین را روشن کردم و تا حالا ماشین ندیده بودم به این راحتی حرکت کند و کمک حضرت عباس باعث شد ماشین از آن راه پر پیچوخم بالا برود و تانکرهای آبیشان را پر کردیم و با باقی آب حمام کردند. صبح در مسیر برگشت از کوه که هوا روشن شده بود دیدم چندین ماشین سرپیچها چپ کرده و به آن دو نفر گفتم مسیر را به رانندگان توضیح بدهید ما برای آبرسانی به نیروها هستیم، اگر خدایی نکرده برای رانندگان و ماشینها اتفاقی بیفتد شما مسئول هستید و باید پاسخگو باشید.
با یک دسته بیل، 15 عراقی اسیر شدند
رشادتها در جنگ زیاد بود. یک موردی را من به چشم خودم دیدم از نیروهای لشکر 41 ثارالله که با یک دسته بیل 15 نیروی عراقی را اسیر گرفته بودند و من آن 15 نفر اسیر را به قرارگاه تحویل دادم. در عملیات خیبر زمین و آسمان یکی شده بود، در این عملیات من راننده آمبولانس بودم و مجروحین را به بیمارستانهای صحرایی میبردیم و متأسفانه دو امدادگر که با من بودند در عملیات شهید شدند و پیکرهایشان پیدا نشدند و مفقود شدند. رفتیم حلبچه عراق یک تریلی، بلدوزر و تویوتا بیاوریم و در مسیر ماشینهای عراقی را میدیدم و چون ماشینهایی که من داشتم میآوردم غنیمتی بود و مثل ماشینهای عراقی بودند، متوجه نشدند، نماز صبح را که خواندم متوجه شدم این جا مقر نیروهای عراقی است و سریع برگشتم و چندین بار در مسیر برگشت مسیر را بمباران کردند. در محدود جنگل العماره سوخت میبردم این بار از یک مسیر دیگر رفتم و متوجه شدم که زیر زمین را خالی کردند و اسلحه است، به سپاه و جهاد خبر دادم، آمدند اسلحهها را بردند.
وی با اشاره به اینکه حلبچه عراق شیمیایی شدم، عنوان کرد که این صحبت امام خمینی(ره) همیشه در ذهنم بود که از دستورات فرمانده خود سرپیچی نکنید.
درخواست توجه مسئولان به مردم
این رزمنده خاطرنشان کرد: شاه هیچ کجا از این مناطق را بلد نبود، به فکر مردم نبود، مثلا با اینکه خانواده ما جزو برخوردها بودند، مادرم روزی یک نان ما به ما میداد. به برکت انقلاب زندگی خوب شد و میتواند بهتر هم باشد، مسئولان اگر میخواهند خدا از آنها راضی باشد به فکر مردم باشند و برای مردم کار کنند.
با همین فداکاران روزهای سخت را پشت سر گذاشتیم، لازم است به زندگی آنها اهمیت بیشتری بدهیم، همین رزمنده جان برکف دوران دفاع مقدس، چند فرزند معلول دارد که مشکل ژنتیک دارند، به نظر میرسد وقت جبران است.