کرمان رصد - هم میهن /متن پیش رو در هم میهن منتشر شده و بازنشرش در آخرین خبر به معنای تاییدش نیست
روحاله نخعی| تأثیرگذارترین قدرت جهانی در مسئله اسرائیل و فلسطین به طور خاص و خاورمیانه به طور کلی، آمریکاست. حوزه سیاست خارجی نیز در طول تاریخ معاصر آمریکا، با شدتی کمتر از حوزههای دیگر دستخوش تغییر شده است و حتی گاهی تغییرات شدید تاکتیکی، با حفظ اهداف راهبردی همراه بودهاند. در مسئله اسرائیل و فلسطین، دول اخیر آمریکا همواره حامیان سفتوسخت اسرائیل بودهاند و نیز بخش مهمی از هر گونه گفتوگو بین اسرائیل و فلسطین. وضعیت فعلی وضعیتی بحرانی است و اتفاقات بیسابقه و کمسابقه یکی پس از دیگری میآیند و میروند؛ اما بسیاری معتقدند، این وضعیت، در ادامه روندهای پیشین رخ داده است.
برای بررسی آنچه در وزارت خارجه آمریکا درباره اسرائیل و فلسطین مطرح بوده، ریچل نلسون، تحلیلگر اندیشکده نیولاینز، در پادکست این اندیشکده میزبان یکی از مقامات دولتهای بایدن و اوباما شده و با او به گفتوگو نشسته است. اندرو پیمیلر، کارشناس مسائل خاورمیانه در اندیشکده «مرکز پیشرفت آمریکا»، دیپلمات سابق ایالات متحده است. او در دولت جو بایدن، از سال 2022 تا 2024 به عنوان معاون وزیر خارجه در امور اسرائیل و فلسطین، در اداره امور خاور نزدیک در وزارت خارجه مشغول بود. پیش از آن، مشاور ارشد سیاستگذاری لیندا توماس گرینفیلد، سفیر آمریکا در سازمان ملل متحد بود و مسائل خاورمیانه و شمال آفریقا، مبارزه با تروریسم، امور سیاسینظامی و اطلاعات را پوشش میداد.
از سال 2014 تا 2017، در شورای امنیت ملی دولت باراک اوباما، مدیر امور نظامی مصر و اسرائیل بود و آنجا در بحثهای مربوط به کمکهای امنیتی ایالات متحده به مصر و اسرائیل و نیز در بحث صلح خاورمیانه، حضور داشت. بخشی از این گفتوگوی بسیار مفصل و طولانی، البته صرف بررسی جزئیات برنامهها در دولتهای بایدن و ترامپ و نیز تا حدی، شرح عملکرد خود میلر و نهاد وزارت خارجه میشود؛ اما در چندین بخش، او به سؤالاتی اساسی درباره وضعیت مسئله اسرائیل و فلسطین پاسخ میدهد و به عنوان چهرهای که سابقهای جدی در نهادهای سیاستگذار و مجری در آمریکا داشته، روایت او ارزش خواندن دارد. با ذکر اینکه البته، اینها مواضع اوست و انتشار آنها به معنای تأییدشان نیست، دانستن تحلیل فردی مثل میلر در این مقطع، حتماً مفید خواهد بود. بخشهایی از صحبتهای او را در این گفتوگو در ادامه میخوانید.
مصر و اسرائیل
فکر میکنم مصر، مهمترین بازیگر خارجی در غزه است. هم مصر و هم قطر نقشهای فوقالعاده باارزشی ایفا کردهاند، به عنوان میانجی در مذاکرات بر سر آتشبس و تبادل گروگان و همچنان هم چنیناند؛ اما مصر نسبت به قطر درک بهتری از بازیگران مختلف در غزه دارد. قطریها روابط بسیار نزدیکی به دستگاه سیاسی حماس دارند و این مهم است؛ اما آنها تأثیرگذارترین بخش این گروه نیستند، بلکه بازیگران مسلحتر که در غزهاند مهمترند. مصر با آنها تماس بیشتری دارد. این از سر همدلی نیست. کاملاً برعکس. مصر حماس را از زاویه مبدأ آن میبیند، یعنی به عنوان سازمانی اخوانالمسلمینی. از این لحاظ خصومتی هم دارد اما مصر 19 سال در غزه حضور داشتهاند، بین جنگهای 1948 و 1967. این تجربه را داشتهاست.
تنها کشور هم هست که با غزه مرز دارد. مصر توانسته مقامات را داخل و خارج کند و با آنها دیدار داشته باشد. مصر به نوعی نقطه تراکم و انسداد هم تبدیل شدهاست. اسرائیلیها در آن مرز راه حماس و نیز فلسطینیان عادی را بست. مصر تنها راه خروج بود و این اهرمی به مصر میداد؛ بنابراین اگر قرار باشد موفقیتی در اقناع حماس حاصل شود که شرایطی را بپذیرد، مصر نقشی کلیدی برای ایفا دارد.
نیروی نظامی هم البته در این زمینه مؤثر است و اگر اسرائیل چنین ضرباتی به ساختار نظامی حماس نزده بود، شاید تمایل حماس به مذاکره کمتر میبود، اما مصر در جایگاهی است که اهرمی دارد و میتواند به حماس فشار بیاورد. همزمان مصر به اندازه کافی سابقه کارکردن با حماس دارد که باعث شود حماس به مصر گوش کند؛ بنابراین مصریها از این لحاظ هم نقش مهمی برای ایفا دارند.
تردیدی نیست که بعد از به قدرت رسیدن عبدالفتاح سیسی در کودتا 2013 و رئیسجمهورشدنش در 2014، رویکرد مصر نسبت به اسرائیل، کمکم گرمتر شد. در دوران [حسنی] مبارک اوضاع فرق میکرد. در فضای غیرعلنی، همکاریها بسیار بود، اما او نمیخواست خیلی به اسرائیلیها مربوط دیده شود و این به خاطر خصومت افکار عمومی مصر نسبت به اسرائیل بود؛ اما عبدالفتاحالسیسی بعد از اخوانالمسلمین به قدرت رسید و این اخوانالمسلمین لولوی او بودند و البته بسیار نزدیک به فلسطینیها. از همین رو عبدالفتاحالسیسی احساس کرد برای تعامل با اسرائیل آزادی بیشتری دارد.
بهعلاوه باور داشت که میتواند ملیگرایی واقعی موجود در مصر در آن زمان را به عنوان اهرمی به کار گیرد و بین مصریها و فلسطینیها تفاوت بگذارد. دوره 2013 تا 2017 و 2018، واقعاً دوران ملیگرایی مصری بود و نه ملیگرایی عربی، برای همین او محدودیت کمتری داشت، گرچه همچنان دغدغه داشت که با دقت و احتیاط پیش برود؛ اما از 7 اکتبر به بعد، در تمایل عبدالفتاحالسیسی به تعامل علنی با اسرائیلیها شاهد تغییر بودهایم. رفتار سردتری دیدهایم. درست است که مصریها درباره گاز طبیعی با اسرائیلیها به توافق رسیدند اما آن از سر لزوم بود. اقتصاد مصر در آستانه شکست است و آنها چارهای جز این توافق نداشتند.
در همه عرصههای دیگر، مصر نسبت به تعامل با اسرائیل بسیار محتاطتر بوده است. نگرانی من هم به طور خاص این است که اگر جمعیت فلسطینی در غزه داخل و حوالی رفح متمرکز شود و در نهایت راه خود را به مصر باز کنند، چنان که پیشتر رخ داده، مصر با توقف معاهده صلح [با اسرائیل] واکنش نشان خواهد داد. فکر نمیکنم مصر میخواهد که چنین کند. مصر برای رابطهاش با اسرائیل ارزش قائل است؛ اما سطح خصومت با اسرائیلیها درون مصر و به شکل کلیتر در جهان عرب، حاد است و واقعاً به اوج حرارت رسیده. وقتی به عقب برمیگردیم و به توافقات ابراهیمی نگاه میکنیم، فکر میکنم به خوبی واضح است که برخی سعی کردند، از روی نمونههایی که تا حدی منحصربهفرد بودند، رویکرد اعراب به اسرائیل را با برونیابی حدس بزنند.
بیدلیل نیست که امارات متحده عربی، بحرین و مراکش آن توافقات را داشتند و دیگران نه. چون پویهشناسی در آن کشورهای دیگر متفاوت بود. امارات متحده عربی 200 یا 300 هزار نفر شهروند دارد. اکثریت قاطع افرادی که آنجا هستند، در واقع شهروند نیستند. بیشترشان حتی عرب هم نیستند. از دیگر نقاط جهان میآیند. این به دولت امارات انعطافپذیری بیشتری برای اجرای سیاست میدهد؛ اما اگر در مصر هستید و با جمعیتی 100 میلیونی سروکار دارید که عرب هم هستند و برای این مسئله هم اهمیت قائلاند، دیگر آن انعطافپذیریها را ندارید. اگر هم کار به آنجا برسد و توافق صلح متوقف شود، این پادگزاره عادیسازی خواهد بود؛ یعنی پذیرش اسرائیل در منطقه و جهان، به جای این که گسترش یابد، کمتر هم خواهد شد. من گامهایی که دادگاه کیفری بینالمللی برداشته را هم همین طور میبینم.
صرفنظر از این که شما چه نگاهی به صلاحیت قضایی دادگاه کیفری بینالمللی یا ماهیت اتهامات دارید، صرف این حقیقت که اسرائیل در این دادگاه پرونده دارد و برخی افراد اسرائیلی باید با دقت بررسی کنند که سفر به برخی کشورها، مثلاً در اروپا و آسیا امن هست یا نه. اینها نقاطی است که این اسرائیلیها قبلاً به آنجا میرفتهاند اما الان نگراناند که ممکن است آنجا دستگیر شوند. صرف این حقیقت نشان میدهد که دنیای یک اسرائیلی دارد کوچکتر میشود نه بزرگتر. این یکی از تلفات این جنگ است که پذیرش اسرائیل دچار تخریب شده. شاید وقتی جنگ تمام شود این وضعیت دوباره به حالت قبل برگردد؛ اما من فکر نمیکنم این فوری باشد و فکر هم نمیکنم که در بازه زمانی کوتاهی، کاملاً حاصل شود.
توافقات ابراهیمی و عادیسازی با عربستان
فکر میکنم ضعف مهم توافقات ابراهیمی این است که با درگیری اسرائیل و فلسطین به عنوان مسئلهای خلاف قاعده مواجه شد، به عنوان نوعی انحراف از روابط دیگری که در حالت طبیعی بین اسرائیل و همسایگان وجود میداشت، درحالیکه در واقعیت، این حادترین تجسم همان مشکل اصلی بود. در برخی نمونهها، موضوع نگرانی کلی درباره توانایی فلسطینیها برای داشتن کشور خودشان بود یا توانایی کشورهای همسایه برای بازپسگیری سرزمینهایی که زمانی داشتند.
در برخی نمونههای دیگر، موضوع این بود که آیا اسرائیل را باید در تصویر بلندمدت منطقه پذیرفت یا نه. این دیدگاه وجود دارد. نتانیاهو در این باره کاملاً اشتباه نمیکند. من البته قبول ندارم که این دیدگاه، در میان فلسطینیها یا گروههای دیگر غالب باشد اما قطعاً چنین جریانی وجود دارد؛ اما به نظرم این تصور خطای بنیادین است که بشود برای رسیدن به یکپارچهسازی بین اسرائیل و بقیه منطقه، فلسطینیها را دور زد یا حتی اینکه با پیگیری عادیسازی با دیگر کشورها، بشود فلسطینیها را در موقعیتی گذاشت که چارهای نداشته باشند جز امتیازدادن، چون در موضع ضعیفتری خواهند بود.
چنین تصوری، واقعیتی را نادیده میگیرد. من در دوره اول ترامپ در این باره مقالهای نوشتم. عنوانش فکر میکنم چیزی مثل این بود: «صلح اسرائیل و فلسطین، معامله املاک نیست». بله در معامله املاک، اگر شما محدود شده باشید و رقیبتان در حال خرید همه املاک اطراف باشد، جایی در کار تن به فروش به قیمت پایینتر خواهید داد، پیش از آن که ارزش ملک پایینتر هم برود. این را میپذیرید و میگذرید و به سراغ معامله بعدی میروید. وقتی درباره یک ملت حرف میزنید – و فلسطینیها هم خودشان را یک ملت میبینند.
همه ملیتها برساخت اجتماعی هستند اما تنها چیزی که در این میان مهم است این است که فلسطینیها خود را به عنوان یک ملت منفرد میبینند – آنها برنامه پشتیبان و جایگزین ندارند. آنها چنین گزینهای ندارند که «باشد بگذارید یک جای دیگر دوباره شروع کنیم.» جایگزینی وجود ندارد. چیزی به این مضمون نیست که «خب در این معامله به آنها باختیم، اما در معامله بعدی جوابشان را میدهیم.» اگر میهنشان یا آن بخشی از این قلمرو که آنها به عنوان میهنشان میبینند، اساساً از روی میز برداشته شود یا دیگر در دسترس نباشد، هیچ جای دیگری برای آنها نیست که بروند.
فکر میکنم فهم این برای رئیسجمهور ترامپ و افراد اطرافش بسیار بسیار سخت بود؛ چون آنها، مثل خیلیهای دیگر در بخش خصوصی که هیچ تجربه پیشینی در دولت ندارند، فرضشان بر این است که دولت نباید هیچ فرقی با بخش خصوصی داشته باشد. فکر میکنند «دولت مشتی احمق هستند که پول هدر میدهند و نمیدانند دارند چه کار میکنند و ما میتوانیم بهینهتر از آنها این کار را انجام دهیم.» متوجه نیستند که بهینگی همیشه مطلوبترین نتیجه نیست. گاهی موضوع این است که تضمین کنید به همه طرفها چیزی میرسد، چون شما به عنوان دولت تعهداتی دارید. اینجا موضوع شرکتی با مسئولیت محدود نیست.
اینجا [محمود] عباس نمیآید بگوید «باشد ما تشکیلات خودگردان فلسطین را ورشکسته اعلام میکنیم و یک جنبش ملی جدید شکل میدهیم و کشوری در جنوب سودان برپا میکنیم» یعنی جایی که ظاهراً اسرائیل دارد تلاش میکند فلسطینیان را به آنجا بفرستد یا به فرانسه یا هر جای دیگری. فرقی ندارد کجا را در نظر دارند. فکر میکنم این نگاه در فهم این واقعیت وضعیت ناکام مانده که حتی اگر فلسطینیها کاملاً در گوشهای به دام بیفتند، قرار نیست که بپذیرند. این را قبلاً هم دیدهایم. این اولین بار در تاریخ معاصر نیست که در آن فلسطینیها خود را در موضعی با شرکای اندک در منطقه میبینند.
پیش از 7 اکتبر که در این موضع بودند. پیشتر این را دیدهایم، در 1967، در 1973. زمانی که مصریها احساس میکنند که مدام دارند تضعیفشان میکنند و در نهایت پذیرفتند با اسرائیل مذاکره کنند و آن را به رسمیت بشناسند، امتیاز دادند اما حتی قبل از وقوع شکستها آنجا کسانی حامی این ایده بودند. موضوع این نیست که فلسطینیها نسبت به هزینهها کاملاً بیتفاوت هستند.
موضوع صرفاً این است که نخواهید توانست آنها را بر آن دارید چیزی را رها کنند که برایشان اهمیت بنیادین دارد. ما هم هیچوقت نخواهیم گفت: «باشد، من امروز آمریکاییام، مشکلی ندارم فردا آمریکایی نباشم.» بعضیها شاید ممکن باشد اینطور بگویند اما خیلیهای دیگر، خواهند گفت: «نه! این هویت من است. من افتخار میکنم که آمریکاییام و میخواهم آمریکایی بمانم و اجازه نخواهم داد کس دیگری به من بگوید نمیتوانم آمریکایی باشم.»
چشمانداز آتشبس
درباره دولت ترامپ و تلاش برای رسیدن به پایان درگیری، همیشه مسئله صلاحیت و کفایت در کار خواهد بود. نمیشود این را نادیده گرفت؛ اما در نهایت فکر میکنم موضوع اراده است. ترامپ در واقع در جایگاه محکمتری نسبت به بایدن است که بتواند کار لازم برای رسیدن به آتشبس را انجام دهد؛ چون بایدن، با هر اقدامی که فشارآوردن به اسرائیل دیده میشد، بلافاصله و خودبهخود خشم جمهوریخواهان در کنگره را برمیانگیخت، جمهوریخواهانی که در سنا و مجلس نمایندگان کنترل و تعداد کثیر کرسیها را در اختیار داشتند.
رئیسجمهور ترامپ اما عملاً حزب خودش را در این زمینه خنثی کرده است. صرف این حقیقت که اعضای دولت ترامپ با اعضای حماس دیدار کردند و هنوز در دولت هستند، نشان میدهد که ترامپ در این موضوع خاص، بهتر از هر رئیسجمهور دیگری پیش از خودش میتواند فشار سیاسی داخلی را مدیریت کند، هم به خاطر اقدامات سابقش که در حمایت از اسرائیل دیده میشوند و هم به خاطر میزان کنترلش در حزب جمهوریخواه و قدرت تقریباً مطلقش در این حزب. اگر من با همین اهداف، یعنی برای خارجکردن یک آمریکایی [ادن الکساندر، شهروند آمریکاییاسرائیلی که در میان گروگانها در غزه بود و در نتیجه مذاکره مستقیم آمریکا با حماس، آزاد شد و به آمریکا برگشت] با حماس دیدار کرده بودم، احتمالاً در مراسمی در پارک «نشنال مال» واشنگتن قیر داغ رویم میریختند. اگر آنها فکر میکردند این فرصتی برای خارجکردن یک آمریکایی است و این کار نیازمند دیدار با حماس است، کار درستی کردند؛ اما در عین حال میدانم اگر من، یک دموکرات، کسی بودم که این کار را انجام داده بود، واکنش جمهوریخواهان متفاوت میبود.
ما کلاً پیگیری لازم را از ترامپ ندیدهایم. این مسئله را هم بارها شاهد بودهایم. فقط در غزه اینطور نیست. در اوکراین هم همینطور است. در موضوع تلاشهایش در سوریه و لبنان هم همین را دیدهایم. هر جا که او به درگیریهای بینالمللی میپردازد، لحظهای هست که او درگیر میشود و به نظر میرسد اتفاقی دارد میافتد و بعد او توجهشان را از موضوع برمیدارد و همه چیز دوباره کنار میرود؛ چون نمیتواند توجهشان را نگه دارد. موضوع فقدان اراده است و نیز ناتوانی ذاتی در حفظ انضباط لازم جهت پیگیری. اگر ترامپ واقعاً میخواست، میتوانست فشار لازم را بر نتانیاهو بیاورد تا امتیاز بدهد و در حداقلیترین شکل، یک آتشبس محدود یا موقت دیگر حاصل کند و احتمالاً بتواند به یک آتشبس دائم هم برسد.
باور من هم در تمام این مدت این بوده است: اگر ایالات متحده نشان دهد که حاضر است برای رسیدن به آتشبس به اسرائیل فشار بیاورد، شرکای عرب ما در موضع بسیار محکمتری خواهند بود که به حماس فشار بیاورند، بدون این که مجبور باشند نگران افکار عمومی خودشان باشند. فکر میکنم، ترامپ فرصتش را داشت که سریعاً این درگیری را به پایان برساند، شاید نه در یک ماه ولی در فاصله چند ماه. نهتنها فرصتش را داشت، بلکه باید میتوانست چنین کند. این یک ناکامی است. اینجا موضوع فقط این نیست که بخت یار نشد و اوضاع بد پیش رفت. او به شکل نظاممند مذاکرات را غلط پیش برد. در ژانویه دیدیم که او چه کار میتواند بکند، وقتی که هنوز رئیسجمهور هم نبود. رئیسجمهور بایدن نقش مهمی در رسیدن به آن آتشبس داشت.
دولت بایدن بهطور کلی چنین نقشی داشت؛ اما ترامپ را لازم داشت که بگوید «من پشت این ماجرا هستم. بهتر است مسخرهبازی درنیاورید، چون من نمیخواهم وقتی دولتم شروع میشود این درگیری در جریان باشد.» دولتش شروع شد و بعد شما این وضعیت را دیدید که «بچههای فلسطینی دارند میمیرند. این وحشتناک است. باید کاری کنیم» و او میگفت «نگران نباشید. ما درستش میکنیم.» درستش نکردهاند! او اساساً برای این سمت نامناسب است. به لحاظ خلقوخو مناسب این سمت نیست و به هر دلیل، حاضر نیست فشاری که لازم است را وارد کند، با این که او میتواند با هزینهای کمتر از هر کس دیگر این اعمال فشار را انجام دهد.
خطای آمریکا درباره اسرائیل و فلسطین
یک مسئله هست که نهفقط وزارت خارجه آمریکا، بلکه کلیت دولت آمریکا در طول 16 یا 17 سال گذشته نادیده گرفته است: ذات واقعی نتانیاهو. من باور ندارم که نتانیاهو بهتنهایی کل ماجرا را توضیح میدهد که چطور الان به اینجا رسیدهایم و کاملاً منصفانه است که به مواضع بهشدت تند و خشمگینکنندهای که دیگر اسرائیلیها بیان میکنیم، اشاره کنیم یا به این حقیقت که بعضی اعضای مخالف در کنست حاضرند در جمع خصوصی درباره تشکیل کشور فلسطین صحبت کنند، اما علنی حرفی نمیزنند و این هم یک مشکل است.
این نشان میدهد که حتی اگر نتانیاهو در قدرت نبود، مسیر همواری نمیداشتیم و لزوماً پیشرفت حاصل نمیکردیم؛ اما شما دولت اوباما را دارید، دولت اول ترامپ را، دولت بایدن را و حالا دولت دوم ترامپ را. همه با این باور به مسند نشستند که با نتانیاهو میشود کار کرد. با این باور که او در نهایت صرفاً یک فرصتطلب است، یک سیاستمدار است و اگر انگیزشها را تنظیم کنی میتوانی او را به این برسانی که کار لازم را انجام دهد تا به صلح برسی. به نظرم این اساساً فهم نادرستی از نتانیاهو است. بله، او یک سیاستمدار قهار است. بله فرصتطلب است.
این بخشی از نحوه عملکرد اوست؛ اما این که تصور کنید او باورهای ایدئولوژیک خودش را ندارد، این بهخوبی نشان میدهد که هیچ چیز درباره گذشته او نخواندهاید و هیچ چیز درباره پدرش و دیدگاههای او نمیدانید. نتانیاهو واقعاً به «صلح از طریق قدرت» باور دارد و به اینکه «فلسطینیان واقعاً مردم نیستند». او البته در تبیین این مواضع، نسبت به اسموتریچ و بنگویر ماهرتر و روانتر عمل میکند، دیدگاههای او در این باره، به آنها نزدیکتر است تا به اکثریت سیاستمداران آمریکایی. دموکراتها و جمهوریخواهان با نوعی توهم کار کردند و سالها فرصت را تلف کردند.
رویکردی دیگر، پرهزینهتر میشد و شامل تقابل و درگیری با نتانیاهو میشد و او هم بیش از هر نخستوزیر دیگری در اسرائیل این توانایی را دارد که در واشنگتن برای شما هزینه بیافریند، اما در نهایت این رویکرد برای ایجاد مسیری تازه لازم میبود؛ مسیری که میتوانست به سمت بهتری برود. خب حالا اینجاییم، این رئیسجمهور را داریم، این رهبران را داریم. حماس هم البته مشخصاً در این وضعیت مسئول است، بهخصوص پس از 7 اکتبر و حتی قبل از آن هم با تلاشهایشان در دهه نود برای تخریب فرایند صلح که نقشی مهم ایفا کرد که نشود به توافق رسید.
تشکیلات خودگردان هم چندان درخشان عمل نکرده است. عوامل دیگری هم هستند که توضیح میدهند چرا این اتفاقات میافتد؛ اما بخشی از چالش کار در این مقطع این است: در آمریکا، در اسرائیل و در رامالله، رهبرانی ندارید که بتوانند به سمت توافق حرکت کنند. در مورد عباس، من فکر میکنم او واقعاً صلح میخواهد. البته حرفهای او درباره هولوکاست برای من زننده است، اقتدارگرایی او کلافهام میکند و نیز نحوه رفتار او با دیگر فلسطینیان یا ناتوانیاش در محکومکردن خشونت با سرعت کافی؛ اما او 50 سال است مستمراً حامی صلح است. او یکی از اولین اعضای فتح است که حامی راهحل دودولتی بوده است. مشکل او این است که مشروعیت لازم را ندارد. او نمیتواند مردم فلسطینی را با خود همراه کند و به سمت صلح ببرد.
بنابراین من فکر میکنم، تا زمانی که در هر سه طرف رهبران متفاوتی بر سر کار نیایند، پیشرفت به سمت هر نتیجهای سخت خواهد بود، خواه راهحل دودولتی باشد، یا نوعی کنفدراسیون یا هر راه دیگری. من البته خیلی بدبین هستم که راهحل یکدولتی چطور بتواند جواب دهد؛ چون این خطر هست که یا دولتی منفرد خواهد بود و فلسطینیها در آن شهروند درجه دوم هستند، یا دولتی که حقوق برابر میدهد اما جمعیت به خون هم تشنهاند، چنان که در دهههای 1920 و 1930 بودند. پس اوضاع آن چنان هم مساعد نیست؛ اما من همیشه فکر میکنم امیدی برای حرکت به جلو وجود دارد. تجربه شخصی من، هم در کار و هم در زندگی میگوید، داستان هیچ وقت واقعاً تمام نمیشود، مگر وقتی که دست از تلاش بردارید.
این بر دوش ایالات متحده است که به تلاش ادامه دهد؛ چون با همه آنچه در دنیا عوض شده، همه آنچه در آمریکا، در اسرائیل، در قلمروهای فلسطینی عوض شده، ایالات متحده همچنین باید بخشی از راهحل باشد. شاید ما بهتنهایی کافی نباشیم، شاید به کمک متحدانمان نیاز داشته باشیم، بیشتر از آنچه 30 سال پیش یا 40 سال پیش نیاز میداشتیم، اما ما بخشی کلیدی از آن معادله نهایی هستیم. میتوانیم به ایجاد آن مسیر کمک کنیم. مشخصاً به خاطر رابطهمان با اسرائیل، میتوانیم سطحی از اطمینان در افکار عمومی اسرائیل ایجاد کنیم که از آنها حمایت خواهیم کرد و اگر اوضاع بد پیش رفت از آنها حمایت خواهیم کرد، اما لازم داریم آنها تلاش کنند. لازم داریم آنها بابت صلح، خطر کنند. میدانیم که آسان نیست، اما هر کاری بتوانیم میکنیم که خطرها را کم کنیم.
این همچنان بهترین مسیر برای جلورفتن است. فقط دیدنش در این مقطع زمانی سخت است. وقتی تغییری در ترکیب ایجاد شود، باید نگاهی تازه به موضوع بیاندازند و ممکن است آنجا به سیاست متفاوتی برسیم.
ممکن است دریابیم که داشتن دو کشور کاملاً مستقل ممکن نخواهد بود و اساساً به یک کنفدراسیون یا چیزی طبق الگوی سوئیس نیاز است؛ یا دریابیم لازم است به شکلی اساساً متفاوت به این درگیری نگاه کنیم تا بتوانیم هم خواستههای اسرائیلیها و هم خواستههای فلسطینیها را برآورده کنیم، تا بتوانیم شکلی از حقوق برابر را داشته باشیم، با موجودیتهایی متفاوت یا با همین موجودیتها. باید برخی از تصوراتی را که غیرقابلتغییر میانگاریم به چالش بکشیم، اما متأسفانه تا وقتی تغییر رهبران را نبینیم، حداکثر امیدی که میتوانیم داشته باشیم این است که آسیبها محدود باشند.
بازار ![]()