اولین صبح مدرسه و تلاقی لالهها و شکوفهها
دوشنبه 3 مهر 1402 - 11:17:58
|
|
کرمان رصد - خبرگزاری فارس کرمان – آمنه شهریارپناه: امروز بازگشایی رسمی مدارس بود، از همان ابتدای صبح دانشآموزان برخی با فرم مدرسه و برخی هم با لباس معمولی کولهها را روی دوش انداخته و به سمت مدرسه روانه شدند. دخترکان و پسرکان دبستانی بویژه کلاس اولیها بیش از همه نگاه شهر را جلب خودشان کرده بودند، فرشتههای کوچک و شیرینی که انگار بال درآورده و به سمت مدرسه پرواز میکردند، گهگاه دستشان از دست مادرانشان کشیده میشد و پیش میافتادند. در میان این صحنههای زیبا نگاهم به بنری که شهرداری با آن هفته دفاعمقدس را گرامی داشته بود برخورد کرد، به دلاوران خندانی که سربند بسته بودند خیره ماندم و به بخشی از کتاب «دا» رفتم. همان قسمتی که نویسنده آن، سیده زهرا حسینی دست دو برادر دبستانی خود، سعید و حسن را گرفته بود و بیخبر از همهجا آنها را به سمت مدرسه میبرد. او در اولین صبح مدرسه خیابانها را زیادی خلوت دید و با نگاهی پر از تعجب کوچه پس کوچهها را رد کرد و با در بسته مدرسه مواجه شد. در آخر هم از همسایهای شنید دیشب عراق شهر را بمباران کرده است! دیگر از آن آرامش چند دقیقه قبلش خبری نیست، او نمیداند که چهطور میدود تا بچهها را به یک جای امن برساند. شهر ناامن و ناآرام شده، جنتآبادش هر لحظه آبادتر میشود و زهر به جان کشور میریزد. کمکم برنامههای دفاع از شهر ریخته میشود و نیروهای نظامی و مردمی به طرف خرمشهر حرکت میکنند، مدتی بعد شهر سقوط میکند اما خون ایرانی را به جوش میآورد و باغیرتانی از سرتاسر ایران عزیز، سربند «یازهرا(س)» میبندند و مثل برق و باد خودشان را به کربلای ایران میرسانند. تیپی هم از کرمان اعزام میشود، قاسم ما با نیروهایش خون به دل دشمن میکند، او در کنار دیگران شب را به روز گره میزند و روز را به شب متصل میکند، دشمن چند ملیتی و قدرتمند بود، تجهیزاتش هم فراوان! اما در این جنگ نابرابر، ایثار و مردانگیِ مردان ما کار خودش را میکرد. این ناموسپرستی و وطندوستی بود که خطها را میشکست، راهها را باز و عملیاتها را پیروز میکرد. پائیز بود و برگریزان! در جبههها اما لالهها روی زمین میریخت و از کنارش جوانهها بیرون میزد. آن هشت سال هنگامه سختی بود، بیشتر از 200 هزار نفر به آسمانها کوچ کردند تا امروز لباس صورتیها خندان و سرخوش به دبستان بروند و کسی نگوید برگردید شهر ناامن است. امروز قاسم نیست اما ردّ مقدسی از خود برجای گذاشته و آن امنیت و آرامش کشور است، آن را در چهره کودکی میبینم که دندان جلوییاش افتاده و به من لبخند میزند، میخندم و مادرش میگوید: دیشب از ذوق نخوابید، من هم بیدار بودم. آری! بیدار بودند، از شور و شوق، نه از صدای آژیر و بمباران! نه از صدای موشک و بمب! اینجا جمهوری اسلامی است، سرزمین سرسپردگان، میعادگاه عاشقان، اینجا لالهخیز است، دنیا را بهم میریزد اگر خم روی ابروی فرزندانش بنشانند. پایان پیام/ 80065 ش
http://www.kerman-online.ir/Fa/News/579489/اولین-صبح-مدرسه-و-تلاقی-لالهها-و-شکوفهها
|